کد مطلب:279255 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

قصه گل و خرابات
حكایت شانزدهم - علامه مجلسی در بحار فرموده كه جماعتی مرا خبر دادند از سید سند فاضل میرزا محمد استرآبادی نور الله مرقده كه گفت شبی در حوالی بیت الله الحرام مشغول طواف بودم ناگاه جوانی نیكو روی را دیدم كه مشغول طواف بود چون نزدیك من رسید یك طاقه گل سرخ به من داد و آن وقت موسم گل نبود و من آن گل را گرفتم و بوئیدم و گفتم این از كجا است ای سید من؟ فرمود كه از خرابات برای من آورده اند آنگاه از نظر من غایب شد و من او را ندیدم.

مؤلف گوید كه شیخ اجل اكمل شیخ علی بن عالم نحریر شیخ محمد بن محقق مدقق شیخ حسن صاحب معالم ابن عالم ربانی شهید ثانی رحمهم الله در كتاب در المنثور درضمن احوال والد خود شیخ محمد صاحب شرح استبصار و غیره كه مجاور مكه معظمه بود در حیات و ممات نقل كرده كه خبر داد مرا زوجه او دختر سید محمد بن ابی الحسن ره و مادر اولاد او كه چون آن مرحوم وفات كرد می شنیدند در نزد او تلاوت قرآن را در طول آن شب و از چیزهائی كه مشهور است اینكه او طواف می كرد پس مردی آمد و عطا نمود به او گلی از گلهای زمستان كه نه در آن بلاد بود و نه آن زمان موسم او بود پس به او گفت كه این را از كجا آوردی؟ گفت كه از این خرابات آنگاه اراده كرد كه او را به بیند. پس از این سؤال پس او را ندید. و مخفی نماند كه سید جلیل میرزا محمد استرآبادی سابق الذكر صاحب كتب رجالیه معروفه و آیات الأحكام مجاور مكه معظمه بود و استاد شیخ محمد مذكور و مكرر در شرح استبصار با توقیر اسم او را می برد و هر دو جلیل القدرند و دارای مقامات عالیه و می شود كه این قضیه برای هر دو روی داده باشد و یا راوی اشتباه كرده به جهت اتحاد اسم و بلد، اگر چه حالت دوم اقرب به نظر می آید.